فیلمنامه کوتاه «فرار از زمان»

فیلمنامه کوتاه «فرار از زمان»

این فیلمنامه کوتاه در ژانر درام، داستان مادر جوانی که تحت فشار روانی و غم گم شدن فرزندش، در یک تصادف حافظه کوتاه مدتش را از دست می‌دهد را روایت می‌کند. پس از این تصادف و از دست دادن حافظه‌اش، با دیدن تصاویری واضح در ذهنش فکر می‌کند قادر به دیدن آینده‌ای که هنوز رخ نداده است و می‌تواند آینده‌‌ی دخترکی را که دیده تغییر دهد؛ اما در نهایت متوجه می‌شود تنها اسیر روان آسیب دیده‌اش شده و به‌نوعی ذهنش او را گول زده است. در طول این داستان ما سفری در مرز میان ذهن شخصیت اصلی و تلاشش برای کشف آنچه واقعیت است، سپری می‌کنیم.

نام فیلمنامه: فرار از زمان

تعداد صفحات: 20

شماره ثبت در خانه سینما: 237868

خلاصه کوتاه فیلمنامه «فرار از زمان»:

آنا در یک تصادف سخت حافظه‌­اش را از دست می­‌دهد و زندگی گذشته‌­ی خودش را موقتا به دست فراموشی می­‌سپارد. شوهرش بنیامین از این فرصت برای شروع دوباره­­‌ی زندگیشان استفاده می­‌کند.  برای فرار از خاطرات تلخ گذشته، تا قبل از مرخص شدن آنا از بیمارستان، خانه­‌شان را که در محله­‌ای مدرن و نوساز بود را می­‌فروشد و در محله‌­ای معمولی و نسبتا قدیمی، یک واحد آپارتمان اجاره می‌­کند و وسایل ساده و جدیدی به خانه می‌­برد تا هر چیزی که امکان یادآوری خاطرات گذشته برای آنا  امکان‌پذیر می‌کند را از او دور کند.

آنا از همان روزی که مرخص می‌­شود با وجود ترس مبهم و ناشناخته‌­ای که از آسانسور دارد، در تلاش است تا خاطراتش را بازگرداند. با اینکه حتی شوهرش را هم به یاد ندارد اما سعی می‌کند به او اعتماد کند و از گذشته‌­ی خودش از او سوال بپرسد. بنیامین به او می­‌گوید که آنا یک زن خانه‌دار است و از رسیدگی به امور خانه لذت می‌­برد؛ در صورتی که آنا یک پیانیست بوده که در آموزشگاه موسیقی به کودکان تدریس می­‌کرده است و به خاطر مشکلاتی که برایش پیش آمده بود مدتی از کار دور شده بود.

بنیامین به آنا پیشنهاد می­‌دهد تا زمانی که حافظه آنا برنگشته، بهتر است از هرکسی که حس می­‌کند او را می­‌شناسد دوری کند و اگر کسی برای صحبت به او نزدیک شد، فقط حرف­‌های مخاطب را تایید کند. درحالی که آنا با درون خودش کلنجار می‌رود، صداهایی می­‌شنود که نمی­‌داند از کجا نشئت می­‌گیرند. صدای دلنواز پیانو، صدای دختربچه­‌ای که می‌­گوید «مامان!»

آنا اولین ترس و نگرانی از دست دادن حافظه‌­اش را با حضور همسایه­‌ای که زنگ خانه­‌شان را به صدا درآورده احساس می­‌کند. هرچند در ابتدا منتظر می­‌ایستد تا همسایه خودش بیخیال شود و برود اما وقتی که در را باز می­‌کند و با همسایه‌­اش هم­کلام می‌شود، متوجه می­‌شود که آنا و بنیامین به‌تازگی و فقط دو هفته است که به این ساختمان آمدند. دقیقا بعد از تصادف و مرخص شدنش. همان‌طور که درگیری ذهنش بیشتر و افکارش آشفته‌تر می‌شود، در همین حین به طور اتفاقی خاطره‌­ای از گذشته را می­‌بیند (دختربچه‌­ای توسط مردی داخل آسانسور دزدیده می­‌شود و درحالی که دختربچه تقلا می­‌کند هیچکس برای کمک از راه نمی­‌رسد.) که نمی­‌تواند آن را از واقعیت تمیز دهد و برای یک لحظه باور می­‌کند می‌­تواند آینده­‌ی نزدیک دیگران را ببیند. اما وقتی به خودش می­‌آید، همان دختربچه را صحیح سالم می­‌بیند. همین که می­‌خواهد هشداری به دخترک دهد، دختر از دید آنا محو می­‌شود. در ابتدا کمی گیج می‌­شود و ترجیح می­‌دهد هیچ حرفی به بنیامین نزند.

در محل زندگی جدیدشان زنی او را می­‌شناسد. آنا با اینکه سعی در فرار از مکالمه دارد، متوجه می­‌شود که یک مربی پیانو در موسسه موسیقی بوده است. ذهنش بیشتر آشفته می‌­شود. اگر این واقعا حقیقت دارد پس چرا بنیامین این موضوع را از او مخفی کرده است. آیا اصلا بنیامین واقعا شوهرش است؟ بدون آنکه وقتی هدر دهد به آن موسسه موسیقی می‌­رود و وقتی دوستش از دیدن او خوشحال می­شود می­‌فهمد حرف آن زن حقیقت داشته و او واقعا یک مربی موسیقی است.  با کمک دوستش متوجه می­‌شود که تا قبل از این به دنبال طلاق از همسرش بوده است.

حین برگشت به خانه، با بنیامین که وحشت‌زده به او خیره شده روبه رو می­‌شود. بنیامین ترسیده و نگران از اینکه مبادا خاطرات همسرش بازگشته، او را به خانه می‌­برد. سعی دارد با صحبت­‌هایی آرام و دوستانه وضعیت آنا را کشف کند که آنا دوباره همان دختربچه را می­‌بیند. این ترس که  آنچه صبح همان روز در ذهنش دیده، ممکن است همین حالا برای دختربچه اتفاق بیفتد، امانش را می‌برد. شتابان به سمت دختربچه و آسانسور می­‌دود اما هیچ دختربچه­‌ای آنجا حضور ندارد. بدون آنکه بداند چرا، سمجانه به دنبال دختربچه می‌گردد. بنیامین به او می­‌گوید مطمئن است هیچ دختربچه­‌ای در این ساختمان زندگی نمی­‌کند؛ چراکه قبل از اسباب کشی به این ساختمان از این موضوع اطمینان پیدا کرده است.

با نگاهی به اتاقک آسانسور خالی، در یک چشم بهم زدن تمام خاطرات تلخ آنا بازمی­‌گردند. متوجه می­‌شود آن دختربچه­‌ای که در ذهنش دیده بود، دختر خودش بوده و حتی نتوانسته او را بشناسد. و آنچه خیال می­‌کرد ممکن است برای آن دختربچه رخ دهد، قبلا رخ داده بود، دختری که او را نشناخته بود.

همه خواستار عدالت هستیم

1401/06/16

قدرت نداستن

1401/06/16

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *