صدای تیک تاک ثانیهشمار ساعت قدیمی مدام سکوت خانه را میشکست. ثانیهشمار با یک سرعت مشخص به دور دایرهای نامرئی میچرخید. دو سه بار یک دور کامل چرخید تا اینکه متوجه شد عقربهی بزرگ ساعت همان جایی که سه دقیقه پیش ایستاده، متوقف شده بود. تلاش کرد تلنگری به عقربهی بزرگ بزند و او را به جلو هل دهد، اما فقط توانست با یک ضربهی آرام و کوچک او را از جا بپراند.
ثانیهشمار پرسید: «چرا درست کار نمیکنی؟ داره دیر میشه!» عقربه بزرگ که هنوز بر روی دو خط باقیمانده تا ساعت رند گیر کرده بود، جواب داد: «تو چرا همیشه عجله داری؟»
ثانیه شمار باعجله پاسخ داد: «که آدما بتونن زود و سرموقع به کاراشون برسن»
عقربه بزرگ با کنجکاوی پرسید: «یعنی فقط وقتی ساعت رند بشه میرن سراغ کارشون؟»
ثانیه شمار پوزخندی زد و گفت: «اینکه چیزی نیست، همهی آدمها فقط منتظر اولین روز هفته میشن تا یک کاری رو شروع کنن، ولی همینکه یک دقیقه از ساعت رند اولین روز هفته بگذره، تسلیم میشن!»